در جریان جنگ جهانی دوم، یکی از سربازان انگلیسی با عجله و در حالی که نفس
نفس می زد خود را به فرمانده گردان رساند و یک قبضه تفنگ ساخت آلمان را که
اسلحه سازمانی نظامیان ارتش نازی بود، به وی نشان داد و گفت؛ قربان! این
تفنگ را از دشمن غنیمت گرفته ام. فرمانده گردان به شجاعت وی آفرین گفت و
برای تشویق این سرباز شجاع و ترغیب سایر سربازان به وی یک هفته مرخصی
تشویقی داد. چند هفته بعد، باز هم، همان سرباز انگلیسی با یک تفنگ آلمانی
دیگر نزد فرمانده گردان رفت و به خاطر شجاعتی که به خرج داده بود، یک هفته
دیگر مرخصی گرفت. این ماجرا چند بار دیگر نیز تکرار شد و فرمانده گردان که
از شجاعت سرباز تحت امر خود به وجد آمده بود در مراسم صبحگاه و در حالی که
تمامی پرسنل گردان و تیپ و لشکر حضور داشتند، سرباز را صدا کرد و بعد از
تشویق فراوان به وی گفت؛ حالا می خواهم تاکتیکی را که در غنیمت گرفتن تفنگ
سربازان آلمانی به کار می بری برای همه پرسنل توضیح بدهی تا بقیه هم از این
تاکتیک استفاده کرده و ارتش آلمان را زمین گیر کنند! سرباز انگلیسی پشت
تریبون رفت و گفت: قربان! تاکتیک پیچیده ای نیست، اتفاقا خیلی آسان و بی
خطر نیز هست. من هر بار یکی از تانک های ارتش خودمان را به آلمانی ها می
دهم و در مقابل، یک تفنگ از آنها می گیرم! به همین سادگی!
حال در سازمان باید دقت کرد که داده ها و ستاده ها چقدر با هم توازن و تناسب دارند.