پنجشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۱، ۱۲:۴۳ ب.ظ
پیر مرد تهی دست، زندگی را در نهایت فقر و تنگدستی می گذراند و با سائلی برای زن و فرزندانش قوت و غذائی ناچیز فراهم می کرد. از قضا یک روز که به آسیاب رفته بود، دهقان مقداری گندم در دامن لباس اش ریخت و پیرمرد گوشه های آن را به هم گره زد و در… همان حالی که به خانه بر می گشت با پروردگار از مشکلات خود سخن می گفت و برای گشایش آنها فرج می طلبید و تکرار می کرد: ای گشاینده گره های ناگشوده عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای. پیر مرد در حالی که این دعا را با خود زمزمه می کرد و می رفت، یکباره یک گره از گره های دامنش گشوده شد و گندم ها به زمین ریخت او به شدت ناراحت شد و رو به خدا کرد و گفت:
من تو را کی گفتم ای یار عزیز / کاین کره بگشای و گندم را بریز / آن گره را چون نیارستی گشود/ این گره بگشوندنت دیگر چه بود
پیر مرد نشست تا گندم های به زمین ریخته را جمع کند ولی در کمال ناباوری دید دانه های گندم روی همیانی از زر ریخته است. پس متوجه فضل و رحمت خداوندی شد و متواضعانه به سجده افتاد و از خدا طلب بخشش نمود. تو مبین اندر درختی یا به چاه/ تو مرا بین که منم مفتاح راه ( مولانا)
السلام علیک یا حجت الله
میلاد مسعود حضرت حجت ابن الحسن (عج)
مبارک
روز سرباز گمنام امام زمان (عج)
بر تمامی حافظان حریم ولایت و جان برکفان همیشه بیدار میهن اسلامی مبارک
خدا قوت
گفتند: شکست یعنی تو یک انسان در هم شکسته ای!
گفت: نه ! شکست یعنی من هنوز موفق نشده ام.
بقیه در ادامه مطلب
از «فورد» میلیاردر معروف آمریکایی و صاحب یکی از بزرگترین کارخانه های سازنده انواع اتومبیل در آمریکا پرسیدند: اگر شما فردا صبح از خواب بیدار شوید و ببینید تمام ثروت خود را از دست داده اید و دیگر چیزی در بساط ندارید، چه می کنید؟
فورد پاسخ داد: «دوباره یکی از نیازهای اصلی مردم را شناسایی می کنم و با کار و کوشش، آن خدمت را با کیفیت و ارزان به مردم ارائه می دهم و مطمئن باشید بعد از پنج سال دوباره فورد امروز خواهم بود.»
گویند روزی شیخنا بر مسلک هدایت خویش تکیه زده بود و مریدان بر گرد او چون شمعی حلقه زده و اصحاب نکته‌ها از شیخ پرسیدی و شیخ آنان را اشارت فرمودی و اصحاب از نور شیخ بهره بردی .
در این میان مریدی از مریدان به پای خاست و از شیخ پرسید:
یا شیخ ، چرا به شهر نرسندی، مگر مواجب نگیرندی؟
شیخ فرمود نمی رسد!!!
مرید پرسید: جانم به فدایت یا شیخ، نمی رسد یا نمی دهند؟؟؟
شیخ به پا خاست و جمع مریدان به خط نمود و مرید مذکور در انتها بگذاشت. گلوله ای از برف بر دست گرفت و از مرید پرسید: قطر این برف چون باشد؟ گفت: چنان که از دست شیخ تا دگری سه هندوانه بزرگ جای شود. شیخ برف را به مریدان بداد و مریدان دست به دست گردانیدند تا به آخر رسید.
شیخ فرمود: اکنون چون است؟
مرید گفت: به سهولت در مشت دست جای شود.
شیخ فرمود: بودجه نیز چنین است.
در این هنگام وقت بر اصحاب خوش گشت و زاری ها کردند و جامه ها دریدند و نعره ها زدند.
خورشیدِ چو گل معطر آمد یاران
مرآت رخ پیمبر آمد یاران
شد بیت حسین رونق افزای بهشت
میلاد علی اکبر آمد یاران
روز جوان بر تمامی جوانان مبارک
