مادر زن و مادر شوهر
بعد از کلی احوالپرسی و چاق سلامتی
شهین خانم پرسید :راستی از دخترت چه خبر؟ دوسالی باید باشه که ازدواج کرده ، از زندگیش راضیه ؟بچه دار شد؟ مهین خانم یه بادی به غبغب انداخت و گفت آره جونم ،این پسره ، شوهرش ، مثل پروانه دور سرش می چرخه ، اون سال اول عروسی که دایم مسافرت بودن ، همه جا رو رفتن دیدن
بقیش رو در ادامه مطلب بخونید
، عید اون سال هم رفتن اروپا برای من هم یه پالتوی خیلی قشنگ آورده بود ، تو کار های خونه هم نمی گذاره دست از سیاه به سفید بزنه ، وقتی هم که حامله بود دیگه هیچی ، اینقدر بهش می رسید حالا هم که بچه اشون به دنیا اومده تا پوشک بچه رو هم این عوض میکنه ، آره شکر خدا خوشبخت شد بچه ام.
شهین خانم گفت شکر خدا ..ببینم پسرت چیکار میکنه از زنش راضیه؟
مهین خانم یه آهی کشید و یه پشت چشم اومد که ای خواهر نگو که دلم خونه ، پسر بد بختم هر چی در میاره همش خرج مسافرت این دختره میکنه ، انگار زمین خونه اشون میخ داره اون سال اول که اصلا توی خونه بند نبودن ،اصلا فکر نمیکرد که بابا این بدبخت خرج این همه سفر رو از کجا بیاره ، بعدش هم عیدیه رفتن دبی ،دختره برا ننه اش رفته بود یه پالتو خریده بود ۱۰۰ دلار، پسره شده حمال خونواده زنش، طفلک بچه ام توی خونه عین یه کلفت کار میکنه ، زنه دست از سیاه به سفید نمی زنه ، حامله که شده بود این پسره دیگه رسما شده بود زن خونه، بعد هم که زایمان کرد حتی پوشک بچه اش رو میده این پسر بد بخت عوض میکنه ، آره خواهر طفلکم بدبخت شد.
نتیجه:
هرکس بنا به ذهنیات و پیش فرضهایی که از قبل در ذهن داره به موضوعات نگاه می کنه و نتیجه گیری میکنه
پس اگه بالادستان شما در مقابل زحماتتان برخورد خوبی نشان نمیدن دلیل بر بی اثر بودن کار شما نیست بلکه میتونه دلیل بی اهمیت بودن زیر دست برای اونها باشه