مدیریت و ارزشگذاری سازمانی
ارزشهای سازمانی در واقع رفتارهایی استکه از نظر سازمان مطلوب و با ارزش تلقی میشود.و انعکاسی از نگرشهای حاکم بر سازمان است، حال این فرآیند(ارزشگذاری)چگونه ایجاد میشود؟در فرآیند ارزشگذاری مدیریت و موسسان سازمان نقش اصلی دارند،مدیر به رفتارزیردستان بار ارزشی میدهد و تعیین میکند کهکدام عمل مطلوبست و کدام رفتار نامطلوب،او بارفتارهای خویش نشان میدهد که چگونهپیرامون مسائل فکر میکند و بارفتارش مقلدان وزیردستان را متاثر میسازد،طبق تئوری یادگیریاجتماعی زیردستان از الگوی خویش تقلید میکنند.
بهعنوان مثال وقتی مدیری میخواهد کارکنان سازمان از کلاه ایمنی استفاده کنند،قطعا خودش باید هنگام ورود به کارگاههای کلاه ایمنیبر سر داشته باشد تا این رفتار باارزش قلمداد شود و بار ارزشی پیدا کند،در غیر اینصورت دستور و آییننامه کافی نیست و کمتر با توفیق روبهرو میشود.
مدیران در تمام سطوح باید اسوه رفتارهاییباشند که بنظرشان مطلوبست،اگر امروز توجه بهفرهنگ بهرهوری میشود باید آن را از سطوحمدیریت شروع کرد،چرا که بسیاری از معضلاتیکه باعث کاهش بهرهوری است به عملکرد مدیریت باز میگردد و کارکنان در آن نقشی ندارند.بنابراین باید ابتداء مدیریت و فرهنگ حاکم بر این طبقه سازمانی اصلاح گردد و بعد به سراغکارکنان رفت.چگونه فرهنگ طبقه مدیریتاصلاح شود؟فرهنگ طبقه مدیریت با علمی و عقلائیشدن فرهنگ اصلاح میشود،یکی از مهمترین نمودهای فرهنگ غلط به کارگماریمدیران در هر سطح از مدیریت است که علم و لیاقت و تواناییهای لازمه را نداشته و صرفا به خاطر رابطه به این پستها میرسند،پیامد اینعمل اختلال در کار سیستم است.
فردی که در پستهای مدیریتی قرار میگیرد باید علم و توانایی لازم جهت برنامهریزی، سازماندهی و هدایت نیروی کار را داشته باشد و بتواند بنحو شایسته از منابع و بخصوص نیرویکار استفاده کند بهطوری که نیروی کار راضی، بهرهور،با انگیزه شود.مورد دیگر نگرش مدیر نسبت به خود و زیردستان است،مدیر نباید خود را برتر از دیگران بداند بلکه با یک نگرشسیستمی به سازمان متوجه میشویم که مدیریتهم از عناصر سیستم است اما عنصری که وظیفه و مسئولیت او سنگین و حساس است ولی در هر حاصل عضوی از سازمان به شمار میآید که با دیگران و از طریق دیگران کار انجام میدهد.از سوی دیگر زیردستان را نیز نباید ابراز کار بداند و فاقد تواناییهای ذهنی و فکری بلکه آنان هم اگر شرایط برایشان فراهم شود میتوانند فکر کنند و راهحلهای مناسب ارائه دهند و مکانیزمها و روشهای جدید ابداع نمایند،بنابراین شایستهاست که اعضاء سازمان در حل مسائل سازمانیمشارکت داده شوند.
وقتی رفتارهای مطلوب تعیین شدند در اثر تکرار به صورت عادت میشوند ولی باید مراقببود که عبادتهای قبلی دوباره باز نگردد،چرا کهانسان تمایل به بازگشت به عادتهای قبلی را دارد.عادات جدید نشانگر خواست و نگرش مدیریتبه سازمان و نیروی کار است و جزیی از فرهنگسازمان میباشد.