با اجازه.......... :: خیمه گاه عاشقان حضرت ماه

خیمه گاه عاشقان حضرت ماه

ما خیمه نشینان غم فاطمه ایم

خیمه گاه عاشقان حضرت ماه

ما خیمه نشینان غم فاطمه ایم

چهارشنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۱، ۰۸:۱۶ ق.ظ

با اجازه..........

جوان خیلی آرام و متین به مرد نزدیک شد و با لحنی موأدبانه گفت : ببخشید آقا! من می تونم یه کم به خانوم شما نگاه کنم و لذت ببرم؟

مرد که اصلا توقع چنین حرفی را نداشت و حسابی جا خورده بود، مثل آتشفشان از جا در رفت و میان بازار و جمعیت، یقه جوان را گرفت و عصبانی، طوری که رگ گردنش بیرون زده بود، او را به دیوار کوفت و فریاد زد

مردیکه عوضی، مگه خودت ناموس نداری گ... می خوری تو و هفت جد آبادت … خجالت نمی کشی؟ …

جوان امّا، خیلی آرام، بدون اینکه از رفتار و فحش های مرد عصبی شود و عکس العملی نشان دهد، همانطور موأدبانه و متین ادامه داد

خیلی عذر می خوام فکر نمی کردم این همه عصبی و غیرتی شین، دیدم همه بازار دارن بدون اجازه نگاه میکنن و لذت می برن، من گفتم حداقل از شما اجازه بگیرم که نامردی نکرده باشم … حالا هم یقمو ول کنین، از خیرش گذشتم

مرد خشکش زد … همانطور که یقه جوان را گرفته بود، آب دهانش را قورت داد و زیر چشمی زنش را برانداز کرد …


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۳/۱۰
فطرس صبا

نظرات (۴)

قبلا این داستان درروزنامه مطا لعه کرده بودم ولی ارزش دو بار خوندن راداشت
پاسخ:
ممنون از لطف شما
خیلی قدیمیه لطفا دنبال مطالب نو باشید
پاسخ:
حتما این کار رو میکنم ولی بعضی قدیمیا ارزش بازنگری رو دارن لطفا ئاسه مزالب جدید هم نطر بدین
حالا که چی
هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد
به نظرم اصلا مناسبت نداشت اینجا ذکر این موضوع
قابل توجه بعضی ها خوب راست میگه چرا بهتون بر می خوره ؟!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی