مدیریت برقلبها:
واداشتن انسانها به درست کار کردن اندیشه بسیار مهمی در مدیریت است.
تنها تشویقهای بجا مؤثر هستند اگر همواره بگوییم از همه کارهایتان سپاسگزارم، موضوع بیمعنی میشود.
اگر داوطلبی در کنکور پذیرفته نشود ، هیچ تخصیری متوجه او نیست......
زیرا سال فقط 365 روز دارد در حالی که.........
۱ - در سال 52 جمعه داریم و می دانیم که جمعه ها فقط برای استراحت است به این ترتیب 313 روز باقی میماند
۲- حداقل 50 روز تعطیلات تابستان است و چون هوا گرم است مطالعه دقیق مشکل است پس 263 روز باقی - ماند.است.
۳- در هر روز 8 ساعت خواب برای بدن لازم است که جمعا" 122 روز می شود بنابراین 141 روز باقی می ماند.
۴- برای سلامت جسم و روح روزانه یک ساعت تفریح لازم است که جمعا" 15 روز می شود پس 126 روز باقی می ماند.
۵- دوساعت هم در روز برای خوردن غذا ( صبحانه - نهار – شام ) لازم است که در کل 30 روز می شود پس96 روزه دیگر باقی می ماند
۶- یک ساعت برای گفتگو و تبادل نظر افکار به صورت تلفنی با دیگران ضروری
است زیرا انسان موجودی است اجتماعی این خود 15 روز از کل سال است بنابراین
81 روز از سال باقی می ماند
۷- روز های امتحان دست کم 45 روز از سال را به خود اختصاص می دهد و نظر به
حجم بالای درس ها و خستگی ناشی از امتحان 36 روز دیگر باقی می ماند
۸- تعطیلات نوروز و اعیاد مختلف دسته کم 30 روز در سال است مگر می توان در
این اعیاد وقت را به مطالعه گذراند ؟؟ پس 6 روزه دیگر باقی می ماند.
۹- در سال حداقل 3 روز به بیماری می گذرد و سه روز باقی می ماند.
۱۰- سینما روفتن و ورزش کردن و سایر امور شخصی هم لا اقل 2 روز از سال را پر می کند پی فقط یک روزه دیگر باقی است
۱۱- یک روزه باقی مانده هم همان روزه تولد شماست و چگونه می توان در آن روزه بخصوص درس خواند !!!!! پس داوطلب (!!) نمی تواند امیدی برای قبولی در دانشگاه داشته باشد.
بقیه مطلب در ادامه
زنى سه دختر داشت که هر سه ازدواج کرده بودند.
یکروز تصمیم گرفت میزان علاقهاى که دامادهایش به او دارند را ارزیابى کند.
یکى از دامادها را به خانهاش دعوت کرد و در حالى که در کنار استخر قدم مىزدند از قصد وانمود کرد که پایش لیز خورده و خود را درون استخر انداخت.
دامادش فوراً شیرجه رفت توى آب و او را نجات داد.
فردا صبح یک ماشین پژو ٢٠۶ نو جلوى پارکینگ خانه داماد بود و روى شیشهاش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت»
زن همین کار را با داماد دومش هم کرد و این بار هم داماد فوراً شیرجه رفت توى آب وجان زن را نجات داد.
داماد دوم هم فرداى آن روز یک ماشین پژو ٢٠۶ نو هدیه گرفت که روى شیشهاش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت»
نوبت به داماد آخرى رسید.
زن باز هم همان صحنه را تکرار کرد و خود را به داخل استخر انداخت.
امّا داماد از جایش تکان نخورد.
او پیش خود فکر کرد وقتش رسیده که این پیرزن از دنیا برود پس چرا من خودم را به خطر بیاندازم.
همین طور ایستاد تا مادر زنش درآب غرق شد و مرد.
فردا صبح یک ماشین بىامو کورسى آخرین مدل جلوى پارکینگ خانه داماد سوم بود که روى شیشهاش نوشته بود: «متشکرم! از طرف پدر زنت»
امروز ظهر شیطان را دیدم !
نشسته بر بساط صبحانه و آرام لقمه برمیداشت...
گفتم: ظهر شده، هنوز بساط کار خود را پهن نکرده ای؟ بنی آدم نصف روز خود را بی تو گذرانده اند...
شیطان گفت: خود را بازنشسته کرده ام. پیش از موعد!
گفتم: به راه عدل و انصاف بازگشته ای یا سنگ بندگی خدا به سینه می زنی؟
گفت:
من دیگر آن شیطان توانای سابق نیستم. دیدم انسانها، آنچه را من شبانه به
ده ها وسوسه پنهانی انجام میدادم، روزانه به صدها دسیسه آشکارا انجام
میدهند. اینان را به شیطان چه نیاز است؟
شیطان در حالی که بساط خود را برمیچید تا در کناری آرام بخوابد، زیر لب گفت:
آن
روز که خداوند گفت بر آدم و نسل او سجده کن، نمیدانستم که نسل او در زشتی و
دروغ و خیانت، تا کجا میتواند فرا رود، و گرنه در برابر آدم به سجده می
رفتم و میگفتم که : همانا تو خود پدر شیاطینی ...!
اندیشه های زیبا:
همیشه با ضرب طبل خودتان حرکت کنید. مهم
نیست که صدای آن چقدر ضعیف یا دور باشد.
هنری تورو